در عالم بچگی، وقتی حرف زشتی میزدیم بزرگترها میگفتند «زود برو دهانت را آب بکش... زود...». در عالم بچگی فهمیده بودیم وقت فحاشیکردن، دهانمان آلوده میشود. حالا اگر قرار باشد بزرگسالان ما هر بار حرف زشتی به زبان میآورند دهانشان را آب بکشند، روزی چند لیتر آب باید مصرف کنند؟ دریا... دریا... دریا... .
به گزارش جام جم آنلاین، دکتر مجتبی ارحام صدر، روانپزشک میگوید: بددهنی گر چه ممکن است در لحظههای اول آدمها را آرام کند، اما عواقبی دارد که بالاخره دامنشان را میگیرد و از سوی دیگر، ناسزاگو ها پس از مدتی دیگر با به زبان آوردن حرفهای ناخوشایند آرام نمیشوند و فحش دادن حالشان را بدتر میکند. این درمانگر می گوید: هر رفتار ناخوشایندی قابل اصلاح است حتی اگر عادت شده باشد و به گمانمان ترکش سخت باشد؛ گفت وگوی ما با او درباره راههایی برای ترک عادت بددهنی است.
می خواهم گفت وگوی مان را این گونه شروع کنم. شما نقش واقعیتان را دارید؛ یعنی درمانگر هستید و من در نقش مراجعه کنندهای هستم که مشکل پرخاشگری کلامی دارم. شما چگونه در تغییر رفتارم به من کمک میکنید؟
من در وهله اول میپرسم، چرا تصمیم گرفتهاید این رفتار را اصلاح کنید. دیگران به من گفتند سعی کنم رفتارم را تغییر بدهم. من هم تصمیم گرفتم با شما مشورت کنم. پس لطفا بروید هروقت خودتان به نتیجه رسیدید باید رفتارتان را تغییر بدهید برگردید! ما نمیتوانیم کسی را تغییر بدهیم، مگر آن که او خودش خواستار تغییر باشد. فرد ابتدا باید به این نتیجه برسد که بددهنی آسیب رسان است؛ یعنی نوعی تحول درونی عمیق برای یک عادت قدیمی لازم است. در این مرحله میشود به او برای اصلاح رفتارش به شکل منطقی کمک کرد، اما باز هم مسئولیت اصلی با خود فرد است. برخی افراد توانایی این را دارند که از طریق منابع اطلاعاتی مانند اینترنت یا کتاب های آموزشی رفتارشان را تغییر دهند و گروهی هم این توانایی را ندارند؛ بنابراین باید به درمانگر مراجعه کنند.
خب! بهتر است بگویم خودم تصمیم گرفتهام رفتارم را تغییر بدهم، چون فهمیدهام پرخاشگری کلامیام دیگران را از من دور میکند و به روابط اجتماعیام آسیب می زند.
این توضیح مناسبتر است، چون تا زمانی که فرد بددهن خودش تصمیم نگرفته باشد رفتارش را تغییر دهد یعنی به انگیزش درونی نرسیده باشد تلاش برای اصلاحش بیفایده است. حالا برایم توضیح بدهید معمولا در چه شرایطی پرخاشگری کلامی میکنید. طبیعی است! اتفاقاتی می افتد که مرا خشمگین می کند...
نه! اتفاقات شما را خشمگین نمیکند. شما در برابر رویدادها تصمیم میگیرید خشمگین شوید و بعد دست به خشونت میزنید. من دست به خشونت نمیزنم. فقط غر می زنم یا شاید بد و بیراه بگویم.
لازم است درباره تعریف خشم و خشونت و چگونگی ارتباط شان با هم توضیحی بدهم. معمولا ابتدا خشم و سپس خشونت ایجاد میشود. خشم یکی از حسهای ناخوشایند است. ما حسهای بد دیگری هم داریم؛ مثل ناکامی، شرم، اضطراب، تجربه شکست و عقب ماندن. خشم هم یکی از این حسهاست. وقتی خشم بیرون میریزد و نمود بیرونی پیدا میکند، خشونت رخ میدهد. بد و بیراه گفتن یا غرزدن هم نوعی خشونت است که به شکل پرخاشگری کلامی ظاهر میشود. به هر حال، آن اتفاقات خارجی شما را وادار به بدرفتاری نمیکند و شما انتخابهای دیگری هم دارید، اما بددهنی را انتخاب میکنید. این همان نظریه انتخاب است. منظورتان از نظریه انتخاب چیست؟
این نظریه به شکل خلاصه میگوید ما مجبور نیستیم، بلکه انتخابگر هستیم و نمیتوانیم مسئولیت شرایطی را که در آن هستیم روی دوش اجبار بیندازیم. تئوری انتخاب میگوید ما در هر شرایطی گزینههای مختلفی برای انتخاب داریم و هر کدام را برگزینیم در شرایط متفاوتی قرار میگیریم که باید مسئولیت آن را هم بپذیریم. شما در شرایطی که همه چیز بر وفق مرادتان نباشد خشم را بر میگزینید. نه، موافق نیستم. آدمها وقتی خشمگین میشوند که شرایط خاصی پیش آمده باشد...
مثلا چه نوع شرایطی ممکن است به قول شما آدم را عصبانی کند؟
شما وقتی کارها بر وفق مراد پیش نمیرود عصبانی نمیشوید؟ طبیعتا آدم باید از کوره در برود وقتی امور روزمره زندگی و روابط با آدمهای اطراف، آن طور که من انتظار دارم پیش نمیرود یا حق و حقوقم از بین میرود یا... آن وقت اوقاتم تلخ میشود. همه مردم همین طور هستند مگر نه؟
وقتی خشمگین می شوید یا کلمات ناخوشایند به زبان میآورید مشکل حل میشود؛ یعنی کارها بر وفق مراد پیش میرود و روابط تان با اطرافیان خوب و حقوق تضییع شدهتان احیا میشود؟ متوجه هستید که سعی میکنید باورهای خودتان را به همه مردم تعمیم بدهید؟ واضح است که مشکل با عصبانیت یا غرزدن و بدبیراه گفتن حل نمیشود، اما.... پس شما راه حلی را انتخاب میکنید که به نتیجه درست نمیرسد و سالها آن را امتحان کردهاید. به نظرتان وقتش نرسیده است راهحلی را انتخاب کنید که به نتیجه دلخواه برسد؟ شاید بددهنی نوعی عادت باشد و من فکر میکنم آدمها نمیتوانند عادتهای قدیمیشان را کنار بگذارند چون به قول معروف؛ ترک عادت موجب مرض است. به نظر شما اگر پرخاشگری کلامی یک عادت قدیمی شده باشد، میشود آن را ترک کرد؟ ترک عادت موجب مرض است؟! هرگز! این یکی از آن باورهای غلط در فرهنگ ماست که به شکل ضرب المثل هم درآمده است. از دیدگاه من گاهی خود عادت یک جور مرض میشود. چرا نباید ترکش کرد؟
ترک عادت بد را باید از کجا آغاز کرد؟
ناراضی شدن یا خشم ممکن است برای هر انسانی پیش بیاید، اما انتخاب این که در آن شرایط چگونه رفتار کند با خودش است. شما باید در شرایط بحران به انتخابهای دیگران برای ابراز نارضایتی فکر کنید. خیلی وقتها احساسات منفی ما ناشی از اشتباهمان در برآورد یا محاسبه است. یکی از شایعترین اشتباهها این است وقتی خشمگین میشویم که حس میکنیم سرخورده و بیارزش شدهایم.
نقشی که بازی کردیم ابهامهای زیادی را درباره شیوه نگرش در تغییر رفتاری مثل بددهنی برای من روشن کرد، اما هنوز احساس میکنم بخشی از توصیههای درمانگرها برای تغییر رفتاری مثل بددهنی تئوری است و نمیشود آنها را اجرایی کرد.
یادتان هست توضیح دادم خشم حسی ناخوشایند است که باید یاد بگیریم کنترلش کنیم، چون اگر کنترلش نکنیم به پرخاشگری کلامی یا حتی فیزیکی میرسد؟ فکر میکنم این توضیح با ذکر مثال برای شما روش تر شود و بفهمید در شیوه عملی چطور باید رفتارتان را کنترل کنید. فرض کنید من مشغول رانندگی هستم. ترافیک سنگین شده است و همه چیز کند میگذرد، اما من دیرم شده است و عجله دارم و کلافه شدهام. در این معرکه ناگهان خودروی دیگری جلوی من میپیچد تا جلو بزند. در این لحظه من چه حسی دارم؟ شاید احساس کنم در یک رقابت از دیگری باختهام. حس بد شکست در من به وجود می آید و بعد حس خشم و نارضایتی را هم همراهش میآورد. حالا من دو انتخاب دارم. اول این که حس بد شکست را برای خودم تحلیل کنم که مطمئنا به نتیجه میرسم شکستی در کار نیست فقط یک نفر سعی کرده است چند ثانیه سریعتر از من به نقطهای برسد. اگر این روش را انتخاب کنم، می توانم خشمم را به احساس دیگری تبدیل کنم، شاید نفسی عمیق بکشم، صدای موسیقی را بلندتر کنم و با توجه به این که در ترافیک هستم چند لحظه چشمهایم را ببندم و به این فکر کنم که من هم پس از او از گره ترافیکی بیرون میآیم، اما من انتخاب دیگری هم دارم. اگر نخواهم حس بدم را کنترل کنم، خشمم را با فحاشی به راننده متخلف آشکار کنم. شاید هم نمایش خشمم از این حد فراتر برود و از خودرو پیاده شوم و با طرف مقابل گلاویز شوم.
اصلا از دیدگاه شما آیا آدمها حق دارند گاهی حس بدی داشته باشند یا به طور کلی انسان سالم از نظر روانی نباید به هیچ وجه حس بد داشته باشد؟
هر انسانی ممکن است گاهی حسی بد را تجربه کند. نکته این است که ما آدم ها چقدر تخصص داریم با حسهای بدی که در درونمان به هر بهانهای ایجاد میشود مقابله کنیم. گویا توافق نانوشتهای وجود دارد که ما نباید هیچ حس بدی را تجربه کنیم. به خودمان میگوییم هیچ کس نباید به من بدی کند، هیچ کس نباید حق مرا ضایع کند، هیچ کس نباید با من مخالفت کند، هیچ کس نباید با من غیرمنطقی رفتار کند. همه باید با من، منطقی و ملایم و عادلانه برخورد کنند و خلاصه این که مطابق امیال من رفتار کنند. گزارههای این چنینی در فرهنگ ما به صورت نانوشته تا حدی وجود دارد. در حالی که در دنیای واقعی، این بایدها رعایت نمیشود و ما باید یاد بگیریم اگر نمیتوانیم شرایط را تغییر بدهیم با آن کنار بیاییم. منظورتان این است که ایدهآل گرایی بیش از حدمان باعث خشم، نارضایتی و پرخاشگریمان میشود؟
بله، به نظر میآید ما نمیخواهیم حتی آب توی دلمان تکان بخورد. انتظار ما برای ایدهآل بودن همه چیز باعث میشود در مواجهه با دنیای واقعی که در آن همه چیز ایدهآل نیست، خشمگین شویم و آن وقت چون نمیتوانیم خشم را مدیریت کنیم به خشونت کلامی یا فیزیکی دست بزنیم. در واقع ما میخواهیم همه چیز آن گونه که خودمان مایلیم، باشد و یاد گرفتهایم در غیر این صورت، واکنش منفی نشان بدهیم. ما هنوز یاد نگرفتهایم قرار نیست همیشه از همه چیز و همه کس راضی باشیم و متقابلا قرار نیست همه از ما راضی باشند. چرا انتظار نداریم کسی ما را دلخور کند؟ چرا خیال کرده ایم همه باید دوست مان داشته باشند یا تائیدمان کنند؟ وقتی باورهای ما نسبت به دنیای اطرافمان و بویژه روابط بین فردیمان نادرست باشد، آدمها بیشتر از هم دلخور میشوند و درباره این مسائل حرف میزنند. گرچه شما میگویید خیلیها نمیتوانند بین گزینههای مختلف رفتاری در شرایط بد کدام را انتخاب کنند، من معتقدم برخی مردم به طور کلی از انواع راهها برای ابراز ناخرسندی بیخبرند و فقط یک راه را یاد گرفتهاند. برای مثال همسری که فحاشی میکند، شاید اصلا الگویی نداشته است تا یاد بگیرد که میتواند در صورت نارضایتی از روش دیگری استفاده کند. شما تا چه حد آموزش را برای پیشگیری از خشونت کلامی موثر می دانید؟
شاید بخشی از راههای مهار خشونت کلامی با آموزش باشد، یعنی به آنها یاد بدهیم نارضایتیشان را به شکل مخرب نشان ندهند، اما توجه داشته باشید که خشونت با استرس ارتباط دارد. استرس سطح تحمل آدمها را پایین میآورد و در این حالت فرد وقتی تحت فشار بیشتر قرار میگیرد، ظرف صبرش پر و لبریز میشود. فرد دیگر توانایی نگهداشتن حسهای بد را ندارد و آنها را در قالب بددهنی یا حتی خشونت فیزیکی بیرون میریزد. استرس، توانایی آدمها را برای بررسی گزینههای مختلف در شرایط بحران محدود میکند، یعنی باعث میشود فرد در شرایط ناخوشایند نتواند از توانایی ذهنیاش برای انتخاب گزینه درستتر استفاده کند؛ بنابراین در حالی که او میتواند مساله را راحتتر حل کند، بد و بیراه گفتن را انتخاب میکند. پس استرس بر توانایی حل مساله اثر میگذارد و باعث میشود فرد گزینه غیرسازنده را انتخاب کند که مسئولیت عواقبش سنگینتر است. در حالی که اگر استرس نباشد، همان آدم در آن شرایط میتواند گزینه بهتری انتخاب کند. این شرایط بویژه در درگیریهای خانوادگی بیشتر دیده میشود. همسری که با استرس بیرون از خانه به خانه برگشته است، وقتی در خانه هم با شرایط بحرانی مواجه میشود حرفهایی به زبان میآورد که بعدتر وقتی آرام میشود، آرزو میکند کاش آنها را به زبان نیاورده بود. بدتر این است که این رفتار گاهی منشا یک خشونت عریان فیزیکی می شود. از دیدگاه من، مردم ما میتوانند رفتار صحیح را انتخاب کنند، اما عواملی وجود دارد که انتخاب را محدود میکند. برای مثال، استرس که شاید بخشی از آن قابل حل باشد یعنی فرد بتواند بخشی از استرسش را که مربوط به مسائل شخصی است کم کند، اما بخشی از مسئولیت مهار استرس هم در سطح کلان است و جنبههای جامعه شناختی دارد. برخی مشکلات اجتماعی مانند بیکاری و مسائل اقتصادی باید حل شود تا بتوانیم از استرس حاکم بر جامعه بکاهیم و به نظر میآید برنامهریزیهای بزرگ اقتصادی و اجتماعی برای تغییرشان لازم است.
من بیشتر مایلم درباره آن تکنیکهای فردی باهم صحبت کنیم، چون مخاطب ما مردم هستند و تغییر در سیاستهای کلان جامعه از توانایی آنها خارج است. چندی پیش از رانندهای که با دیدن خطای هر راننده دیگری فحاشی میکرد، استدلال عجیبی شنیدم. او گفت چرا باید از راههایی برای کنترل خشمم استفاده کنم در حالی که اگر خشمم را بیرون بریزم آرامتر میشوم.
او صادقانه ابراز نظر کرده است، اما صادقانه بودن این ابراز نظر به معنای درست بودنش نیست. در نگاه اول شاید واقعا همین طور باشد؛ یعنی بیرون ریختن ناگهانی خشم در کوتاه مدت از طریق راهی مثل فحاشی کردن شاید باعث شود فرد احساس لذت لحظه ای کند، اما در درازمدت نتیجه چیست؟ این نوع آدم ها که یاد گرفته اند ناگهان خشم شان را در قالب کلمات بیرون بریزند، به نتیجه رسیدهاند خشم بهترین پاسخ به هر کنشی است که ایده آل آنها نیست. آنها خیال میکنند اگر بددهنی نکنند، طرف مقابل جریتر می شود و به نتیجه رسیده اند پاسخ یک عمل خشونت آمیز خشونت است، اما موضوع به همین جا ختم نمی شود، خشونت آنها هم پاسخی از جنس خشونت دارد و به این ترتیب خشونت مثل حلقه های زنجیر به هم متصل میشود. این آدمها خیال می کنند خودشان هرگز قربانی سیکل معیوب خشونت نمیشوند، در حالی که خشونت سرانجام خشونت میآورد؛ یعنی ناسزا یا به ناسزا میرسد یا به ضرب جرح یا حتی قتل. از سوی دیگر مساله این است که فرد پس از مدتی دیگر مثل گذشته پس از ناسزاگفتن آرام نمیشود و در نتیجه مقدارش را بیشتر میکند، مثلا حرفهای رکیکتری میزند یا تعداد کلمات ناپسندی را که میگوید زیاد میکند، اما پس از مدتی اینها هم آرامش نمیکند و آنقدر این افزایش را ادامه میدهد که بددهنی عادتش میشود و به وجهه اجتماعی اش آسیب میزند و علاوه بر این خودش هم چون راه درست برای آرام کردن خودش را انتخاب نکرده است، هیچ وقت به احساس آرامش و رضایت واقعی نمی رسد.
<-PollName->
<-PollItems->
نظرات شما عزیزان:
[+] نوشته
شده توسط حمیدرضا عباس زاده عضو سازمان نظام روان شناسی و مشاوره کشور در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,